بایگانی تجارب زندگی

این کسی که می نویسد نه آن کسی است که می زییَد، آدمی با خودش بیگانه تر از دیگری است.

بایگانی تجارب زندگی

این کسی که می نویسد نه آن کسی است که می زییَد، آدمی با خودش بیگانه تر از دیگری است.

دور و بر ساعت چهار صبح بود...

از پشت درِ چوبیِ نم گرفته­ ای به بیرون نگاه گردم. صدای راه رفتن کاروان خسته ­ای به گوشم می­رسید. یک ارابۀ چوبی که چهار خوکِ سیاه رنگ آن را می­کشیدند. بوی تعفن ماتحت خوک­ها وقتی از جلوی در رد می­شدند شدیدتر بود و با دورتر شدنشان، ردِ بویی محو شد.

سنگفرش خیابان خیس بود، تداعی قرن هفدهم را می­کرد؛ خودم و مهدی را در کشوری بیگانه یافته بودم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی